اشعار شیخ بهایی
اشعار شیخ بهایی,شعر شیخ بهایی,شعر شیخ بهایی حج,دیوان اشعار شیخ بهایی,شعر شیخ بهایی در مورد امام زمان,شعر کعبه شیخ بهایی,شعر شراب روحانی شیخ بهایی,شعر شیخ بهایی درباره حج,دیوان اشعار شیخ بهایی,دیوان شعر شیخ بهایی,مجموعه اشعار شیخ بهایی,مجموعه اشعار شیخ بهایی,دیوان اشعار شیخ بهائی,مجموعه اشعار شیخ بهائی,شعر شیخ بهایی,شعر شیخ بهایی حج,شعر شیخ بهایی در مورد امام زمان,اشعار شیخ بهایی,شعر کعبه شیخ بهایی,شعر شراب روحانی شیخ بهایی,شعر شیخ بهایی درباره حج,دیوان اشعار شیخ بهایی,دانلود شعر شراب روحانی از شیخ بهایی,شعر در مورد شیخ بهایی,شعر در باره شیخ بهایی,شعر در مورد شیخ بهائی,شعر شیخ بهایی در مورد امام زمان,شعر شیخ بهایی در مورد خدمت به خلق,شعر درباره ی شیخ بهایی
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد شیخ بهایی برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
گر نبود خنگ مطلا لگام
زد بتوان بر قدم خویش گام
ور نبود مشربه از زر ناب
با دو کف دست، توان خورد آب
اشعار شیخ بهایی
ور نبود بر سر خوان، آن و این
هم بتوان ساخت به نان جوین
ور نبود جامه اطلس تو را
دلق کهن، ساتر تن بس تو را
شعر شیخ بهایی
شانه عاج ار نبود بهر ریش
شانه توان کرد به انگشت خویش
جمله که بینی، همه دارد عوض
در عوضش، گشته میسر غرض
شعر شیخ بهایی حج
آنچه ندارد عوض، ای هوشیار
عمر عزیزیست، غنیمت شمار
دیوان اشعار شیخ بهایی
همه روز روزه رفتن، همه شب نماز کردن
همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن
ز مدینه تا به مکه، به برهنه پای رفتن
دو لب از برای لبیک، به وظیفه بازکردن
شعر شیخ بهایی در مورد امام زمان
به معابد و مساجد، همه اعتکاف جستن
ز مناهی و ملاهی، همه احتراز کردن
شب جمعهها نخفتن، به خدای راز گفتن
ز وجود بینیازش، طلب نیاز کردن
شعر کعبه شیخ بهایی
به خدا قسم که آن را، ثمر آن قدر نباشد
که به روی ناامیدی در بسته بازکردن
شعر شراب روحانی شیخ بهایی
آتش به جانم افکند، شوق لقای دلدار
از دست رفت صبرم، ای ناقه! پای بردار
ای ساربان، ! خدا را؛ پیوسته متصل ساز
ایوار را به شبگیر، شبگیر را به ایوار
شعر شیخ بهایی درباره حج
در کیش عشقبازان، راحت روا نباشد
ای دیده! اشک میریز، ای سینه! باش افگار
هر سنگ و خار این راه، سنجاب دان و قاقم
راه زیارت است این، نه راه گشت بازار
دیوان اشعار شیخ بهایی
با زائران محرم، شرط است آنکه باشد
غسل زیارت ما، از اشک چشم خونبار
ما عاشقان مستیم، سر را ز پا ندانیم
این نکتهها بگیرید، بر مردمان هشیار
دیوان شعر شیخ بهایی
در راه عشق اگر سر، بر جای پا نهادیم
بر ما مگیر نکته، ما را ز دست مگذار
در فال ما نیاید جز عاشقی و مستی
در کار ما بهائی کرد استخاره صد بار
مجموعه اشعار شیخ بهایی
ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی
تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی
بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را
آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی
مجموعه اشعار شیخ بهایی
بیوفا نگار من، میکند به کار من
خندههای زیر لب، عشوههای پنهانی
دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟
دیوان اشعار شیخ بهائی
ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمیخواهیم
حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی
رسم و عادت رندیست، از رسوم بگذشتن
آستین این ژنده، میکند گریبانی
مجموعه اشعار شیخ بهائی
زاهدی به میخانه، سرخ روز میدیدم
گفتمش: مبارک باد بر تو این مسلمانی
طره پریشانش دیدم و به دل گفتم
این همه پریشانی بر سر پریشانی
شعر شیخ بهایی
خانه دل ما را از کرم، عمارت کن!
پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی
ما سیه گلیمان را جز بلا نمیشاید
بر دل بهائی نه هر بلا که بتوانی
شعر شیخ بهایی حج
یک گل ز باغ دوست، کسی بو نمیکند
تا هرچه غیر اوست، به یک سو نمیکند
روشن نمیشود ز رمد، چشم سالکی
تا از غبار میکده، دارو نمیکند
شعر شیخ بهایی در مورد امام زمان
گفتم: ز شیخ صومعه، کارم شود درست
گفتند: او به دردکشان خو نمیکند
گفتم: روم به میکده، گفتند: پیر ما
خوش میکشد پیاله و خوش بو نمیکند
اشعار شیخ بهایی
رفتم به سوی مدرسه، پیری به طنز گفت:
تب را کسی علاج، به طنزو نمیکند
آن را که پیر عشق، به ماهی کند تمام
در صد هزار سال، ارسطو نمیکند
شعر کعبه شیخ بهایی
کرد اکتفا به دنیی دون خواجه، کاین عروس
هیچ اکتفا، به شوهری او نمیکند
آن کو نوید آیه «لا تقنطوا» شنید
گوشی به حرف واعظ پرگو نمیکند
شعر شراب روحانی شیخ بهایی
زرق و ریاست زهد بهائی، وگرنه او
کاری کند که کافر هندو نمیکند
شعر شیخ بهایی درباره حج
ای خاک درت سرمه ارباب بصارت
در تأدیت مدح تو خم، پشت عبارت
گرد قدم زائرت، از غایت رفعت
بر فرق فریدون ننشیند ز حقارت
دیوان اشعار شیخ بهایی
در روضه تو خیل ملایک، ز مهابت
گویند به هم مطلب خود را به اشارت
هر صبح که روح القدس آید به طوافت
در چشمه خورشید کند غسل زیارت
دانلود شعر شراب روحانی از شیخ بهایی
در حشر، به فریاد بهائی برس از لطف
کز عمر، نشد حاصل او غیر خسارت
شعر در مورد شیخ بهایی
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یا نه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و
تو غایب ز میانه
شعر در باره شیخ بهایی
رفتم به در صومعه عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را میطلبم
خانه به خانه
شعر در مورد شیخ بهائی
روزی که برفتند حریفان پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوهگه یار
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحب خانه
شعر شیخ بهایی در مورد امام زمان
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه
شعر شیخ بهایی در مورد خدمت به خلق
بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه منم من که روم خانه به خانه
شعر درباره ی شیخ بهایی
عاقل به قوانین خرد راه تو پوید
دیوانه برون از همه آیین تو جوید
تا غنچه بشکفته این باغ که بوید
هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
اشعار شیخ بهایی
بیچاره بهائی که دلش زار غم توست
هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست
امید وی از عاطفت دم به دم توست
تقصیر خیالی به امید کرم توست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه
شعر شیخ بهایی
دل جور تو، ای مهر گسل، میخواهد
خود را به غم تو متصل میخواهد
میخواست دلت که بیدل و دین باشم
باز آی، چنان شدم که دل میخواهد
شعر شیخ بهایی حج
در مزرع طاعتم، گیاهی بنماند
در دست به جز ناله و آهی بنماند
تا خرمن عمر بود، در خواب بدم
بیدار کنون شدم که کاهی بنماند
دیوان اشعار شیخ بهایی
ای عاشق خام، از خدا دوری تو
ما با تو چه کوشیم؟ که معذوری تو
تو طاعت حق کنی به امید بهشت
رو رو! تو نه عاشقی، که مزدوری تو
شعر شیخ بهایی در مورد امام زمان
بر درگه دوست، هر که صادق برود
تا حشر ز خاطرش علائق برود
صد ساله نماز عابد صومعهدار
قربان سر نیاز عاشق برود
شعر کعبه شیخ بهایی
مالی که ز تو کس نستاند، علم است
حرزی که تو را به حق رساند، علم است
جز علم طلب مکن تو اندر عالم
چیزی که تو را ز غم رهاند، علم است
شعر شراب روحانی شیخ بهایی
فردا که محققان هر فن طلبند
حسن عمل از شیخ و برهمن طلبند
از آنچه درودهای، جوی نستانند
وز آنچه نکشتهای، به خرمن طلبند
شعر شیخ بهایی درباره حج
در میکده دوش، زاهدی دیدم مست
تسبیح به گردن و صراحی در دست
گفتم: ز چه در میکده جا کردی؟ گفت:
از میکده هم به سوی حق راهی هست
دیوان اشعار شیخ بهایی
هرگز نرسیدهام من سوخته جان،
روزی به امید وز بخت سیه ندیدهام،
هیچ زمان،
یک روز سفید
قاصد چو نوید وصل با من میگفت،
آهسته بگفت
در حیرتم از بخت بد خود که چه سان؟
این حرف شنید
دیوان شعر شیخ بهایی
ز مغروری کلاه از سر شود دور
مبادا کس به زور خویش مغرور
بسا دهقان که صد خرمن بکارد
ز صد خرمن یکی را برندارد
مجموعه اشعار شیخ بهایی
این راه زیارت است، قدرش دریاب
از شدت سرما، رخ از این راه متاب
شک نیست که با عینک ارباب نظر
برفش پر قو باشد و خارش، سنجاب
مجموعه اشعار شیخ بهایی
تازه گردید از نسیم صبحگاهی، جان من
شب، مگر بودش گذر بر منزل جانان من
دیوان اشعار شیخ بهائی
شبی ز تیرگی دل سیاه گشت چنان
که صبح وصل نماید در آن، شب هجران
شبی، چنانکه اگر سر بر آورد خورشید
سیاه روی نماید چو خال ماهرخان
مجموعه اشعار شیخ بهائی
ز آه تیرهدلان، آنچنان شده تاریک
که خواب هم نبرد ره به چشم چار ارکان
زمانه همچو دل من، سیاه روز شده
گهی که سر کنم از غم، حکایت دوران
شعر شیخ بهایی
ز جوریار اگر شکوه سرکنم، زیبد
که دوش با فلک مست، بستهام پیمان
منم چه خار گرفتار وادی محنت
منم چه کشتی غم، غرقه در ته عمان
شعر شیخ بهایی حج
منم که تیغ ستم دیدهام به ناکامی
منم که تیر بلا خوردهام، ز دست زمان
منم که خاطر من، خوش دلی ندیده زدور
منم که طبع من از خرمی بود ترسان
شعر شیخ بهایی در مورد امام زمان
منم که صبح من از شام هجر تیرهتر است
اگر چه پرتو شمع است بر دلم تابان
اشعار شیخ بهایی
عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبود
نوبت پیری رسید، صد غم دیگر فزود
شعر کعبه شیخ بهایی
یک گل ز باغ دوست، کسی بو نمیکند
تا هرچه غیر اوست، به یک سو نمیکند
شعر شراب روحانی شیخ بهایی
آنانکه شمع آرزو در بزم عشق افروختند
از تلخی جان کندنم، از عاشقی واسوختند
شعر شیخ بهایی درباره حج
ای نسیم صبح، خوشبو میرسی
از کدامین منزل و کو میرسی؟
دیوان اشعار شیخ بهایی
شب که بودم با هزاران کوه درد
سر به زانوی غمش، بنشسته فرد
دانلود شعر شراب روحانی از شیخ بهایی
آن حرف که از دلت غمی بگشاید
در صحبت دل شکستگان میباید
هر شیشه که بشکند، ندارد قیمت
جز شیشهٔ دل که قیمتش افزاید
شعر در مورد شیخ بهایی
بس که شد گل گل تنم از داغهای آتشین
میکند کار سمندر، بلبل بستان من
شعر در باره شیخ بهایی
کارکنان سپهر، بر سر دعوی شدند
آنچه بدادند دیر، باز گرفتند زود
شعر در مورد شیخ بهائی
روشن نمیشود ز رمد، چشم سالکی
تا از غبار میکده، دارو نمیکند
شعر شیخ بهایی در مورد امام زمان
دی مفتیان شهر را تعلیم کردم مسئله
و امروز اهل میکده، رندی ز من آموختند
شعر شیخ بهایی در مورد خدمت به خلق
میفزاید از تو جانها را طرب
تو مگر میآیی از ملک عرب؟
شعر درباره ی شیخ بهایی
جان به لب، از حسرت گفتار او
دل، پر از نومیدی دیدار او
اشعار شیخ بهایی
طفل ابجد خوان عشقم، با وجود آنکه هست
صد چو فرهاد و چو مجنون، طفل ابجد خوان من
گفتمش: از کاو کاو سینهام، مقصود چیست؟
گفت: میترسم که بگذارد در آن پیکان من
شعر شیخ بهایی
بس که بردم آبروی خود به سالوسی و زرق
ننگ میدارند اهل کفر، از ایمان من
با خیالت دوش، بزمی داشتم، راحت فزا
از برای مصلحت بود اینهمه افغان من
شعر شیخ بهایی حج
رفتم و پیش سگ کویت، سپردم جان و دل
ای خوش آن روزی که پیشت، جان سپارد جان من
از دل خود، دارم این محنت، نه از ابنای دهر
کاش بودی این دل سرگشته در فرمان من
دیوان اشعار شیخ بهایی
چون بهائی، صدهزاران درد دارم جانگداز
صدهزاران، درد دیگر هست سرگردان من
شعر شیخ بهایی در مورد امام زمان
حاصل ما از جهان نیست بجز درد و غم
هیچ ندانم چراست این همه رشک حسود
نیست عجب گر شدیم شهره به زرق و ریا
پردهی تزویر ما، سد سکندر نبود
شعر کعبه شیخ بهایی
نام جنون را به خود داد بهائی قرار
نیست بجز راه عشق، زیر سپهر کبود
شعر شراب روحانی شیخ بهایی
چون رشتهی ایمان من، بگسسته دیدند اهل کفر
یک رشته از زنار خود، بر خرقهی من دوختند
یارب! چه فرخ طالعند، آنانکه در بازار عشق
دردی خریدند و غم دنیای دون بفروختند
شعر شیخ بهایی درباره حج
در گوش اهل مدرسه، یارب! بهائی شب چه گفت؟
کامروز، آن بیچارگان اوراق خود را سوختند
دیوان اشعار شیخ بهایی
تازه گردید از تو جان مبتلا
تو مگر کردی گذر از کربلا؟
میرسد از تو نوید لاتخف
میرسی گویا ز درگاه نجف
دیوان شعر شیخ بهایی
بارگاه مرقد سلطان دین
حیدر صفدر، امیرالموئمنین
حوض کوثر، جرعهای از جام او
عالم و آدم، فدای نام او
یارب امید بهائی را برآر
تا کند پیش سگانش، جان نثار
مجموعه اشعار شیخ بهایی
از درم ناگه درآمد، بیحجاب
لب گزان، از رخ برافکنده نقاب
کاکل مشکین به دوش انداخته
وز نگاهی، کار عالم ساخته
مجموعه اشعار شیخ بهایی
گفت: ای شیدا دل محزون من!
وی بلاکش عاشق مفتون من
کیف حال القلب فی نار الفراق؟
گفتمش: والله حالی لایطاق
دیوان اشعار شیخ بهائی
یک دمک، بنشست بر بالین من
رفت و با خود برد عقل و دین من
گفتمش: کی بینمت ای خوش خرام؟
گفت: نصب اللیل لکن فیالمنام