شعر در مورد هزاره
شعر در مورد هزاره,شعر در مورد هزاره ها,شعر درباره هزاره ها,شعر درباره هزاره,شعر هزاره گی در مورد مادر,شعر درباره مردم هزاره,شعر هزارگی درباره هزاره,شعر درباره خالق هزاره,شعر هزاره گی در باره مادر,شعر هزاره گی,شعر هزاره گی عاشقانه,شعر هزاره گی درباره وطن,شعر هزاره گی درباره معلم,شعر هزاره گی درباره مادر,شعر هزاره گی مادر,شعر هزاره گی در مورد مادر,شعر هزاره گی روز معلم,شعر هزاره گی معلم,شعری هزاره گی,شعر هزارگی,شعر هزارگی عاشقانه,شعر هزارگی درباره نوروز,شعر هزارگی نوروز,شعری هزارگی,شعر هزارگی درباره سال نو,شعر هزارگی برای سال نو,شعر هزارگی در باره شهید,شعر هزارگی راجع به مادر,شعر های عاشقانه هزارگی,شعر هزاره کی,شعر هزاره کی,شعر هزاره دوم آهوی کوهی,شعر هزاره دوم آهوی کوهی شفیعی کدکنی,معنی شعر هزاره دوم آهوی کوهی,شعر هزاره ی دوم آهوی کوهی,تحلیل شعر هزاره دوم آهوی کوهی,متن شعر هزاره دوم آهوی کوهی,شعر هزاره گی,شعر عاشقی هزاره گی,شعر هزاره
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد هزاره برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
ز صد هزاره هزاره یکی نماند به جای
که می نگشت گرفتار قید و بند و شکن
شعر در مورد هزاره
گسیل کرد به میمند و اندخود سپاه
سوی هزاره گره از برای دفع فتن
شعر در مورد هزاره ها
گر ز کافر بود هزار سوار
چشم تو میر آن هزاره بود
شعر درباره هزاره ها
آنکه بدو صد هزاره بنده و بندی رسید
نایب مؤمن گماشت تا بت کافر شکست
شعر درباره هزاره
کجا پروای چون مو سوته دیری
چو مو بلبل به گلزارت هزاره
شعر هزاره گی در مورد مادر
چو کوت هزاره به ایران و روم
نبینند هرگز به آباد بوم
شعر درباره مردم هزاره
همان که شست ز خاط جواب نامه من
هزاره نامه ننوشته را جواب رساند
شعر هزارگی درباره هزاره
تابان چو مه زرین بر فرق مناره
نیلوفر و رویی چو گل باغ هزاره
شعر درباره خالق هزاره
هزاران قول خوب و راست باریک
ازو یابند چون تار هزاره
شعر هزاره گی در باره مادر
هزاره استر ستاره چشم و شبرنگ
که دوران بود با رفتارشان لنگ
شعر هزاره گی
شورنده صد هزار فتنه
حیرتگه صد هزار حیران
شعر هزاره گی عاشقانه
غارتگر صد هزار خانه
ویران کن صد هزار دکان
شعر هزاره گی درباره وطن
خاموش که صد هزار فرق است
از گفت زبان و نور فرقان
شعر هزاره گی درباره معلم
عبرت روزگار بسیارست
چشم عبرت، هزار بایستی
شعر هزاره گی درباره مادر
عاشق نه یکی، هزار جان داد
ناله نه یکی، هزار برخاست
شعر هزاره گی مادر
یک موی ترا هزار دام است
یک روی ترا هزار نام است
شعر هزاره گی در مورد مادر
آن را که صد هزار دل آرمیده بو
د در نوبت غم تو یکی از هزار نیست
شعر هزاره گی روز معلم
سوار می شد و یک شکل و صد هزار نظر
هم اولین نظرم شکل آن سوار بکشت
شعر هزاره گی معلم
هزار بار، ازان ترک خیره کش، فریاد
که همچو من نه یکی بلکه صد هزار بکشت
شعری هزاره گی
هزار نامه اسلام پاره کرد خطیب
که باز نامه کفر هزار برهمن است
شعر هزارگی
هزار جور کشیدم ز غم که نتوان گفت
یکی اگر بتوانی از آن هزار، بگوی
شعر هزارگی نوروز
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست
راه هزار چاره گر از چار سو ببست
شعری هزارگی
اگر هزار فغان کرده است بلبل مست
چو غنچه پرده بر اندازد از هزار چه غم
شعر هزارگی درباره سال نو
تویی آن بت که قبله گاه منی
ورچه باشد صنم هزار هزار
شعر هزارگی برای سال نو
یک دل دارم، هزار دلبر از پی
یک سر دارم، هزار سودا در او
شعر هزارگی در باره شهید
هزار سختی اگر بر من آید آسانست
که دوستی و ارادت هزار چندانست
شعر هزارگی راجع به مادر
به لطف اگر بخرامد هزار دل ببرد
به قهر اگر بستیزد هزار تن بکشد
شعر های عاشقانه هزارگی
خون هزار وامق خوردی به دلفریبی
دست از هزار عذرا بردی به دلستانی
شعر هزاره کی
من اگر هزار خدمت بکنم گناهکارم
تو هزار خون ناحق بکنی و بی گناهی
شعر هزاره کی
مرا هزار زبان فصیح بایستی
که شکر نعمت وی کردمی یکی ز هزار
شعر هزاره دوم آهوی کوهی
هزار سعدی اگر دایمش ثنا گوید
هزار چندان مستوجبست و مستأهل
شعر هزاره دوم آهوی کوهی شفیعی کدکنی
یک دل هزار زخم نمایان نداشته است
یک گل زمین هزار خیابان نداشته است
معنی شعر هزاره دوم آهوی کوهی
جز روی او که در عرق شرم غوطه زد
یک برگ گل هزار نگهبان نداشته است
شعر هزاره ی دوم آهوی کوهی
با یاد توام هزار هنگامه
با نام توام هزار و یک کارست
تحلیل شعر هزاره دوم آهوی کوهی
یکی هزار شد از قمریان رعونت سرو
الف چو نقطه بیابد یکی هزار شود
متن شعر هزاره دوم آهوی کوهی
کسی که در جگرش هست خار خارگلی
غمش ز ناله بلبل یکی هزار شود
شعر هزاره گی
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
شعر عاشقی هزاره گی
گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من
چندین هزار سلسله در پا کنم تو را
شعر هزاره
خسته تیر نگاهش با هزار اصرار شو
بسته زلف سیاهش با هزار ابرام باش
شعر در مورد هزاره
من واله جمال تو با صد هزار چشم
من بنده خطاب تو با صد هزار گوش
شعر در مورد هزاره ها
جان با هزار شادی در راه او سپردم
سر با هزار منت در پای او نهادم
شعر درباره هزاره ها
هزار گونه جنون از چه کرد آن مجنون
هزار شید برآورد آن گزین شیدا
شعر درباره هزاره
تو جامه گرد کنی تا ز آب تر نشود
هزار غوطه تو را خوردنی ست در دریا
شعر هزاره گی در مورد مادر
به گوش جان بشنو از غریو مشتاقان
هزار غلغله در جو گنبد خضرا
شعر درباره مردم هزاره
هزار مشک همی خواهم و هزار شکم
که آب خضر لذیذست و من در استسقا
شعر هزارگی درباره هزاره
هزار شب تو برای هوای خود خفتی
یکی شبی چه شود از برای یار مخسب
شعر درباره خالق هزاره
هزار بارت گفتم خموش و سودت نیست
یکی بیار و عوض گیر صد هزار مخسب
شعر هزاره گی در باره مادر
بگفت چیست شکایت هزار بار گشادم
ز بهر ماهی جان را هزار بار چه باشد
شعر هزاره گی
هزار جام به هر لحظه خرد درشکند
هزار جامه به یک دم بدوزد و بدرد
شعر هزاره گی عاشقانه
هزار چشم بگریاند و فروخندد
هزار کس بکشد زار زار و یک شمرد
شعر هزاره گی درباره وطن
سخن چو نیک نگویی هزار نیست یکی
سخن چو نیکو گویی یکی هزار بود
شعر هزاره گی درباره معلم
سیمرغ جان و مفخر تبریز شمس دین
بیند هزار روضه و یابد هزار پر
شعر هزاره گی درباره مادر
خوش از عدم همی پرد این صد هزار مرغ
از یک کمان همی جهد این صد هزار تیر
شعر هزاره گی مادر
هزار مست چو پروانه جانب آن شمع
نهاده جان به طبق بر که این بگیر و بیار
شعر هزاره گی در مورد مادر
شدست نور محمد هزار شاخ هزار
گرفته هر دو جهان از کنار تا به کنار
شعر هزاره گی روز معلم
نگر به پوست که دباغ در پلیدی ها
همی بمالد آن را هزار بار هزار
شعر هزاره گی معلم
هزار فاخته جویان ما که کو کوکو
هزار بلبل و طوطی به سوی ما طیار
شعری هزاره گی
هزار شاخ برهنه قرین حله گل شد
هزار خار مغیلان رهیده گشت ز خاری
شعر هزارگی
نمک شود چو درافتد هزار تن به نمکدان
دوی نماند در تن چه مرغزی چه بخاری
شعر هزارگی عاشقانه
هزار گنج گدای چنین عجب کانی
هزار سیم نثار لطیف سیمایی
شعر هزارگی درباره نوروز
هزار جان بفزودی اگر دلی بردی
هزار مرهم دادی اگر تنی خستی
شعر هزارگی نوروز
زین آتش در هزار داغیم
وز داغ چو صد هزار باغیم
شعری هزارگی
سجاده پرهیز چنان افشانم
کز هر تاری هزار زنار افتد
شعر هزارگی درباره سال نو
کی وعده وفا کنی تو امروز؟
کامروز ترا هزار فرداست
شعر هزارگی برای سال نو
گر در طلبت هزار باشند
غیرت نبرم، که بی نشانست
شعر هزارگی در باره شهید
چنانک دی ز جمالش هزار توبه شکست
اگر رسد عجب امروز هم زهی اقبال
شعر هزارگی راجع به مادر
هزار گل بنماید که خار مست شود
هزار خنده برآرد ز غم زهی اقبال
شعر های عاشقانه هزارگی
خرد که گرد برآورد از تک دریا
هزار سال دود درنیابد او گردم
شعر هزاره کی
هزار کزدم غم را کنون ببین کشته
هزار دور فرح بین میان ما بی جام
شعر هزاره کی
هزار پرده بسوزی به هر دمی زان سوز
هزار پایه برآری به همت و به قدم
شعر هزاره دوم آهوی کوهی
بر هر شاخی هزار میوه
در هر گل تر هزار گلشن